مسکا نجیب، دختر داکتر نجیب، رئیس جمهور پیشین افغانستان، یک نمایشگاه عکس تحت عنوان "از کابل تا کلکته" را در شهر واشنگتن دی سی برگزار کرده است.
در این نمایشگاه، مسکا نجیب تلاش کرده تا روش زندگی پشتون هایی را که از چندین نسل به این سو در شهر کلکته مسکن گزین شده اند، به تصویر بکشد.
عکسهایی مسکا نجیب لحظه های زندگی مهاجرانی را تصویر می کند که در شهر کلکته به همان سانی زندگی می کنند که پدران شان سالها قبل در کشور خود می زیسته اند.
گیلاسی از چای سبز ،یک نقشۀ رنگ و رورفتۀ افغانستان ، لبخند مردی که از کمره فراتر میرود و به چیزی در گذشته ها پیوند می خورد، سفرۀ نان در حالیکه همه دور آن نشسته اند ، دستهایی که پس از طرف طعام به دعا برداشته شده است....
مسکا می گوید که او فکر می کند این پشتون ها در سرزمینی با فرهنگ متفاوت ، تلاش می کنند تا به نوعی فرهنگ خود شان را زنده نگهدارند.او می گوید وقتی با آنان صحبت کرده ، در یافته است که آنان پشتو را با هیچ لهجه یی، روان صحبت می کرده اند.
مسکا نجیب در مصاحبه یی با صدای امریکا گفت که پروژۀ "از کابل تا کلکته" را در سال ۲۰۱۵ میلادی آغاز و کار او از داستان "کابلی والا" که توسط یکی از شاعران و نویسندگان معروف هند، به نام رابیندرانات تاگو، نوشته شده و به چندین لسان نیز ترجمه شده، الهام گرفته است.
مسکا نجیب می گوید در اوایل دهۀ ۱۹۹۰ میلادی پس از اینکه مجبور شد همراه با اعضای خانواده اش به هند پناه ببرد، همواره از وی در مورد سرزمین اصلی اش سوال هایی می شد و به تعقیب آن، صحبت هایی را در مورد "کابلی والا" می شنید. بالاخره در سال ۲۰۱۵ میلادی مسکا نجیب تصمیم می گیرد در یابد که آیا "کابلی والا" منحصر به داستان رابیندرانات تاگو است و یا " کابلی والا" هایی فراتر از داستان تاگور در آن به سر می برند.
روی همین، مسکا نجیب همراه با ناز افروز، ژورنالست همکارش" راهی کلکته می شود تا زندگی "کابلی والا" ها را به تصویر بکشاند.
به گفتۀ مسکا نجیب، در حاضر حدود ۵۰۰۰ خانوادۀ پشتون از سه تا چهار نسل به این سو در کلکته زندگی می کنند. اجداد اکثر آنان در اوسط قرن ۱۹ از مناطق پشتون نشین افغانستان و پاکستان امروزی به کلکته مهاجرت کردند که در آن زمان، کلکته، پایتخت هند بریتانیایی بود.
داستان "کابلی والا"
رابیندرانات تاگور، شاعر و نوسیندۀ هندی داستان کوتاهی را تحت عنوان "کابلی والا" در سال ۱۸۹۲ میلادی نوشت. در این داستان، مردی بلند قامت به نام رحمت که از کابل به کلکته آمده و در آنجا دست فروشی می کند.
بر اساس روایت این داستان، رحمت در شهر کلکته با یک دختر پنج سالۀ بنگالی به نام مینی که هم سن دختر خورد سال خودش در افغانستان است، آشنایی پیدا می کند و از آن پس به یاد دختر خودش، همواره نزد آن دختر کوچک بنگالی می رود و لحظاتی را با او صحبت و شوخی می کرد.
پس از مدتی، نامۀ از خانواده را به دست میاورد که در آن از بیماری دختر کوچک اش، خبر می شود. رحمت تصمیم می گیرد به کابل برگردد، اما قبل از سفر به کابل با یکی از اهالی منطقه که قرضدارش است به خاطر پس گرفتن پولش درگیر می شود و در نهایت، رحمت با ضربۀ چاقو، فرد را از پا در می آرود و بعد برای ۱۰ سال زندانی می شود.
پس از اتمام دوران زندان، رحمت دو باره تصمیم می گیرد نزد همان دختر کوچک بنگالی برود، یگانه نشانی که در طول سالهای زندان او را در خاطر داشته است. اما بعد از ۱۰سال دیگر مینی آن دختر کوچک نیست و مینی دیگر دختر جوانی است عروسی می کند و رحمت را به یاد ندارد، وضعیتی که رحمت را ناامید می کند.
در این داستان پدر مینی که نویسندۀ داستان نیز است، پولی را که برای عروسی دخترش اختصاص داده بود، آنرا به رحمت هدیه میدهد تا به افغانستان رفته و دختر خودش را از نزدیک بیبیند.
مسکا نجیب می گوید که دوری از زادگاه اش، افغانستان، و اندیشۀ داشتن یک هویت او را در نهایت واداشت تا یکی از کهن ترین جامعۀ مهاجر افغان را که در هند متوطن شده اند، به تصویر بکشاند.
مسکا نجیب می گوید "می خواستم دریابم که این جوامع چگونه تواسته اند در بیش از یک قرن هویت و فرهنگ خود را حفظ کنند. با درک روش زندگی آنان و رابطۀ هویتی و فرهنگی که آنان حفظ کرده اند، من نیز می خواهم با کشور خود در ارتباط باشم."
مسکا نجیب که دختر یکی از سیاستمدران برجسته و رئیس جمهور پیشین افغانستان است، حد اقل در حال حاضر نمی خواهد مثل پدرش وارد زندگی سیاست شود.
مسکا می گوید"علاقمندی من بیشتر به مسایل فرهنگی است ، من خود را سفیر فرهنگی افغانستان تلقی می کنم".اما تاکید کرد که آینده را نمی تواند پیش بینی کند که آیا در نهایت وارد سیاست خواهد شد یا خیر.